حس تازه ای در قلب تو در حال افزون شدن است
و تو هر وقت که به من نگاه می کنی دچار این حس می شوی
تو گرفتار من هستی و همیشه به من فکر می کنی
کتیر بتشتاق لی و بتموت علیی
و دلت بسیار برای من تنگ می شود و جانت را برای من فدا می کنی
من نمی خواهم که تو حرفی به من بزنی
حرفی که باعث شود قلب من از شدت مهربانی و عشق آب گردد
تنها کلمه دوستت دارم از زبان تو کافیست
این کلمه وجود من را به آتش می کشد
قلب تو در کنار من به مرز دیوانگی می رسد
حتی نگاه چشمان تو نیز همچون دیوانگان می شود
برای تو سخت است که حتی برای یک لحظه مژه برهم بگذاری
و تمرق شئ لحظة و ما تشوف عیونی
اگر که لحظه ای سپری شود و تو در آن به چشمان من ننگری