بنام خداوند خالق زیبایی ها

۲ مطلب با موضوع «شعر :: عربی» ثبت شده است

۰۲
اسفند

الحب المستحیل
عشق محال و نشدنی
أحبکِ جداً وأعرف أن الطریق إلى المستحیل طویل
بسیار تو را دوست دارم و می دانم راه به سوی غیر ممکن ، بس راه درازی است
وأعرف انکِ ست النساء ولیس لدی بدیل
و می دانم که تو بانو زنان هستی و غیر از تو برایم هیچ گزینه ای نیست
وأعرف أن زمان الحنین انتهى ومات الکلام الجمیل
و می دانم که زمان و ایام مهربانی به پایان رسیده و سخنهای زیبا از بین رفت و مردند
فی ست النساء ماذا تقول؟؟
بانوی زنان من چه بگویم
أحبک جداً... أحبک
تو را دیوانه وار دوست دارم تو را واقعا دوست دارم ...دوستت دارمِ
وأعرف أنی أعیش بمنفى وأنتِ بمنفى
و می دانم که که من در تبعیدگاه زندگی می کنم و تو نیز در تبعیدگاه دیگری هستی
و بینی وبینک ریح وغیم وبرق ورعد وثلج ونار
و بین من و تو باد و ابر و رعد وبرق و برف و آتش است
وأعرف أن الوصول لعینیک وهم
و می دانم که رسیدن به چشمان تو خیالی بیش نیست
وأعرف أن الوصول إلیک انتحار
و رسیدن به تو خودکشی است
ویسعدنی أن افجرو نفسی لأجلکِ أیتها الغالیة
ای بانوی من، من خوشحال میشوم اگر در راه رسیدن به تو تنم را تکه تکه کنم
ولو خیرونی لکررت حبکِ للمرة الثانیة
و اگر مرا مختار گردانند برای بار دوم عشقم را نسبت به تو تکرار میکنم
یا من غزلت قمیصک من ورقات الشجر
(الغَزَل = صنعت ریسندگی و بافندگی)
ای کسی که پیراهنش را از برگهای درختان دوخته ام
أیا من حمیتک بالصبر من قطرات المطر
ای کسی که با صبر، تو را از قطرات باران پناه دادم
أحبکِ جداً ... أحبک
تو را واقعا دوست دارم ... دوستت دارم
و أعرف أنی أسافر فی بحر عینیکِ دون یقین
و می دانم که در دریای چشمانت مسافرت می کنم بدون هیچ یقینی
وأترک عقلی ورائی وأرکض .. أرکض خلف جنونی
و عقلم را در پشت سر خود رها میکنم و می دوم .. می دوم پشت دیوانگی خود
(عقل و منطق را رها میکنم و پی احساس خود می روم )
أیا امرأة تمسک القلب بین یدیها
ای زنی که قلبم را در بین دستانت قرار می دهی و لمس می کنی
سألتک بالله لا تترکینی .. لا تترکینی
تو را به خدا قسم دادم مرا تنها مگذار ... مرا تنها مگذار
فما أکون أنا إذا لم تکونی
که من چیزی نیستم من هیچ هستم ، اگر تو در پیشم نباشی
أحبک جداً وجداً وجدا
واقعا تو را دوست دارم ..... دوستت دارم
ًوأرفض من نار حبکِ أن استقیلا
که خود را از عشق سوزناکت دور کنم
وهل یستطیع المتیم بالعشق أن یستقیلا
و آیا کسی که دل سوخته است ‌، می تواند معشوقه خودش را کنار بگذارد و از این عشق دور شود
وما همنی إن خرجت من الحب حیا
اصلا برایم مهم نیست که از این عشق زنده خارج شوم
وما همنی أن خرجت قتیلا
و نیز اصلا برایم مهم نیست که از این عشق مرده خارج شوم

  • حسن سرخه
۰۲
اسفند

إحساس جدید بقلبک بیزید


حس تازه ای در قلب تو در حال افزون شدن است


بتحسه کل ما بتتطلع فیی


و تو هر وقت که به من نگاه می کنی دچار این حس می شوی


انک عطول فیی مشغول


تو گرفتار من هستی و همیشه به من فکر می کنی


کتیر بتشتاق لی و بتموت علیی


و دلت بسیار برای من تنگ می شود و جانت را برای من فدا می کنی


أنا ما بدی تقلی کلام


من نمی خواهم که تو حرفی به من بزنی


یدوب قلبی حنین و غرام


حرفی که باعث شود قلب من از شدت مهربانی و عشق آب گردد


بیکفینی تقلی بحبک


تنها کلمه دوستت دارم از زبان تو کافیست


هیدی الکلمة بتقتلنی


این کلمه وجود من را به آتش می کشد


بحدی بیکون قلبک مجنون


قلب تو در کنار من به مرز دیوانگی می رسد


حتى نظرات عیونک مجنونة


حتی نگاه چشمان تو نیز همچون دیوانگان می شود


بیعز علیک ترف بعینیک


برای تو سخت است که حتی برای یک لحظه مژه برهم بگذاری


و تمرق شئ لحظة و ما تشوف عیونی


اگر که لحظه ای سپری شود و تو در آن به چشمان من ننگری

  • حسن سرخه